همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،
دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،
چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد
احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ،
نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
حالا كه از من دورى ، مراقب خودت باش .!
مراقب اشک هايت ، كه بى من نريزند .!
مراقب دلت كه بى من نگيرد !
مراقب خنده هايت ، كه بى من كسى نبيند .!
مراقب دست هايت باش ، چشم هايت حتى .!
اينها همه اش ؛ امانت است پيش تــو .!
حالا كه دستم ، از دستهايت كوتاه است ؛ آغوشم از آغوشت دور .!
مراقب بیقرارىهايت باش !
مبادا بى من ، كسى آرام جانَت شود .! مــبــادا .!
درباره این سایت